چهاردهم سپتامبر 1983 دختری در لندن چشم به جهان گشود که ضجه هایش در بدو زاده شدن در بطن زندگیش هم ادامه داشت, او در لندن بارانی چشم به جهان گشود لندن غمگینی که هیچگاه نتوانست غمهای او را با بارانهایش بشوید و از بین ببرد چراکه ذات زندگی چیزی جز یک غم مستمر نیست که هرازگاهی خندههای سه در چهار تحملش را آسانتر میکند او همواره مانند کودکی که التذاذ را در معطوف کردن توجه دیگران به خود میدید سعی میکرد تا توجه دیگران را به خود جلب کند,گویی زندگی همه ما همین روایت است ظاهری رمانتیک با باطنی تراژیک که گوش بریده ون گوک در دستان معشوق را تداعی میکند به بخشهایی از اشعار این مجموعه توجه کنید: عشق حکایت دستهاییست که برای کمک به سویت دراز میشوند
عشق حکایت همان دستهاست که ناگهان کوتاه میشوند
عشق حکایت دردیست عمیق
عشق درک بغرنجترین بغرنجهاست
عشق قمار شیرین بازندههاست
عشق جنگ نابرابر با کورهاست
عشق سرنوشت نابرابر آدمیانست
اکنون سکانس آخر این بازیست
اورانوس لبخند ژکوند میزند
کرونوس نرینه اورانوس میبرد
اورانوس بدشانسترین پدرست
باز میخندی؟
برای خرید این مجموعه میتوانید از وبسایت نشر علم و تمدن علمی اقدام نمایید.