ریشه‌های فلسفی در موسیقی متال؛ از نیچه تا مولانا


کاوشی در تاریکی، عرفان، و پرسش از معنا

موسیقی متال، برخلاف تصور عام، صرفاً ژانری خشن و پرصدا نیست. در ژرفای این سبک، لایه‌هایی از تفکر، تردید، شوریدگی و جست‌وجوی معنا نهفته است؛ گویی متال فریاد فلسفه‌ای‌ست که دیگر در قالب کلمات معمولی نمی‌گنجد. این مقاله تلاشی‌ست برای ردیابی ریشه‌های فلسفی متال، از افکار نیچه و شپنهاور در غرب تا عرفان مولانا در شرق، و بازتاب آن‌ها در ساختار و محتوای موسیقی متال

 

متال؛ موسیقی اندیشیدن با خشم

در طول تاریخ، هنر همواره یکی از ابزارهای بیان پرسش‌های فلسفی بشر بوده است. موسیقی متال، با همه خشونت و درهم‌ریختگی‌اش، راهی‌ست برای اندیشیدن با صدا. در آن، مفهوم مرگ، پوچی، شک، اراده، رنج، آزادی و حتی وصال، به‌طرزی غریزی و گاه مستقیم بیان می‌شود.

بسیاری از آلبوم‌ها و قطعات شاخص متال، به‌صراحت درگیر مفاهیم اگزیستانسیالیستی، نیست‌انگاری، جبرگرایی، عرفان یا حتی معنای هستی شده‌اند.

نیچه؛ اراده برای زندگی در دل رنج

فریدریش نیچه، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، یکی از پرنفوذترین چهره‌ها در ادبیات متال است. آثار او مانند چنین گفت زرتشت، فراسوی نیک و بد و ایده‌هایی همچون «مرگ خدا»، «اراده معطوف به قدرت» و «ابر انسان»، بارها توسط گروه‌های متال از جمله Death, Bathory, Behemoth و Tool مورد ارجاع قرار گرفته‌اند.

برای نیچه، موسیقی چیزی فراتر از زیبایی‌شناسی بود؛ او واگنر را ستایش می‌کرد، اما در نهایت علیه آن ایستاد. برای او، موسیقی باید «خطرناک» می بود ؛ همان‌طور که متال خطرناک است، بی‌رحم و در عین حال صادق.

شپنهاور و سرود رنج

آرتور شپنهاور، دیگر فیلسوف تأثیرگذار در متال، با نگاه بدبینانه‌اش به زندگی، رنج را اصل بنیادین هستی می‌دانست. آثارش مانند جهان همچون اراده و تصور، از مبانی فکری بسیاری از متفکران مدرن متال‌ساز بوده است.

گروه‌هایی مثل My Dying Bride, Paradise Lost، یا Katatonia، با اشعار و فضای موسیقی‌شان، کاملاً در راستای جهان‌بینی شپنهاور حرکت می‌کنند. در اینجا موسیقی متال نه‌فقط اعتراضی، که بیانی از پذیرش رنج، و راهی برای تماشای حقیقت است.

متال و عرفان شرقی؛ از تاریکی به نور

در کنار موسیقی فلسفی غرب، جریان‌هایی در متال ظهور کرده‌اند که به سوی عرفان شرقی، اشعار فارسی و تجربه‌های درونی گرایش دارند. در ایران، این نمود بیشتر از هر جا در آثار هنرمندانی چون علیرضا تهرانی  دیده می‌شود.

علیرضا تهرانی  با استفاده از اشعار مولانا ، در دل موسیقی ‌متال، فضایی عرفانی خلق کرد؛ فضایی که در آن صدای درون انسان، فراخوانی برای رهایی بود. وی در آلبوم سماع کوانتومی با پیوند فلسفه‌ی کهن ایرانی، موسیقی , ردیف و فضاهای متال مدرن، تجربه‌ای پدید آورد که در آن، فریاد و سماع در کنار هم حضور داشتند.

این نوع متال، برخلاف نوع اروپایی‌اش، به‌جای تردید، به عرفان پناه می‌برد؛ به‌جای نیست‌انگاری، به معنا.

 

متال، مرگ، خدا، معنا

در دل آثار بسیاری از گروه‌های متال، این سه‌گانه‌ی کلاسیک فلسفی بارها تکرار می‌شود:

آیا خدا هست؟ آیا زندگی معنا دارد؟ و اگر نه، پس چرا باید ادامه داد؟

از Slayer و Metallica تا Opeth و Gojira، این پرسش‌ها در اشکال مختلف بازتاب یافته‌اند. متال سکوت نمی‌کند؛ فریاد می‌زند، حتی وقتی پاسخی ندارد. این همان خصلت فلسفی متال است: با درد می‌زیید، با شک می‌اندیشد، و با صدا به جنگ سکوت می‌رود.

متال، فیلسوف خشمگین دوران ماست

اگر فیلسوفان سنتی با قلم نوشتند، موسیقی‌دانان متال با گیتار و فریاد، همان پرسش‌ها را به زبان آوردند. موسیقی متال، به‌ویژه در شکل‌های بالغ و عمیقش، پاسخی نیست؛ بلکه پرسشی مداوم است درباره‌ی هستی، رنج، معنا، و رهایی.

از نیچه تا مولانا، از نروژ تا ایران، متال همچنان صدای انسان‌هایی‌ست که با فریاد، معنا را در بی‌معنایی جست‌وجو می‌کنند.

 

نویسنده و پژوهشگر : ایمان هژبر

تابستان ۱۴۰۴

 

No comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

-- بارگیری کد امنیتی --